سي و اندي سال زندگي ميكني..كه فقط بفهمي هيشكي رو نداري كه بدون جهت گرفتن به حرفت گوش كنه
بازم تابستون داره ميشه
و طبق معمول...دوباره شروع شد...فقط نمي دونم الان بدتره يا سالاي 60
تو شهر خودمون غريبه شديم
زباله دان تاریخ
And one of these days, they were nothing but 1 boring page in high schiil history books
نه مثل من و تو...ولي مثل خيلي ها كه دور و ور ما هستند.
داوود, برادر كوچيكه رو مي گم.يك آدم 35 تا 40 ساله..كمي از ماها بزرگتر...انقدر كه يك برادر بزرگتر داشته كه جوونيش ژاپن كار ميكرده...پولاشو جمع كرده اومده تو حومه تهران يه توليدي "زده" تو حالا بگو تو كار كشباف و تريكو بوده..بعد " مهندس" پولشو خورده...ته پولو كه جمع كرده ..شده يه 405 نوك مدادي..يعني پيكان تهران 28 سفيد يخچالي باباشو تبديل به احسن كرده يه مدت باهاش دربستي ميرفته از اين شهر به اون شهر.
حالا رفته هلند پناهنده شده..قبل ژاپن دو سالي هم گيلان غرب بوده..سالهاي جنگ..حالا طبعا هم حق و حقوق پناهندگي رو مي گيره... هم اينجا مستمري داره..زياد نيست ..ولي لااقل ميشه يه جايي ازش استفاده كرد..لااقل آرم طرح ترافيك ميشه براي برادر كوچيكه اينجا.
برادر كوچيكه اينجا الان كار و بارش بهتره...يه چلوكبابي داره تو قلعه حسن خان... ولي كار اصليش بساز بفروشيه...اول با پدر زنش شريك شد..باغ شهرستانو و زمين كشاورزي فروختن..اومدن تو شهريار بساز بفروشي را انداختن..همون وقتا گاهيم رو 405 داداشه كار مي كرد...ولي كارش گرفت ماشالاه...شريك شد با حاج حسن..خونه شو كوبيد...رستورانو همون طبقه پايين باز كرد ..بعدم كه حاج حسن گفت بيا دكونو بگير دستت..البته اين بعد از اين بود دخترشو گرفت.
بعد اين مجتمعو ساخت تو يكم سعادت آباد..و شد آقاي مهندس..همه رو جمع كرده دور خودش باباش طبقه اوله ..حاج حسنم طبقه دوم بود كه فروختن رفتن پاسداران..دومادشون طبقه سوم نشسته..همون كه تو بانك ملي شعبه بازار بود..حالا رييس دايره ارزي يكي از اين بانكاي خصوصيه ..آره اره همون ته ريشيه..اون سمند نقره اي.
طبقه چاهارم خودشه..راستش داوود چش نداره كسي رو بالا سرش ببينه...از غريبه هام خوشش نمياد.براي همين طبفه دومو دوباره خريد از صاحب جديدش..راسيتش برا داداش بزرگه خريد با پول پناهندگي..مي خواد يه مغازه ام براش بگيره اينجا يكيو بزاره براش كار كنه.
با برادر زنشم شريك شده...همون پسره محسن ريش ستاري بود..كه محرم كويتي پور ميزاشت تو ماشين و پرچم ميزد..اون يه رفيق داره كه بچه لاره..مجتبي ...الان دوبي شركت داره از چين لوازم مياره.لوازم ديگه ..كامپيوتر و پرينتر و اين حرفا.
اينام ميخوان پول بذارن تو شركتش..تو چين سفارش بدن با مارك خودشون توليد بشه...حالا چي ميگي هستي يا نه؟
بابا چي مي گي نميشناسمش..يادته اونشب كردان...پسره بود كت شلوار مشكي داشت..همون كه گير داده بودي به پيرهن صورتيش و راهراهاي براق كت و شلوارش.
نه بابا الان ديگه ماركشو مي كنه..زنش كلي درستش كرده. بابا اصلن همون سوناتا مشكيه..فهميدي كيو ميگم...آفرين ..اون خونه نما سنگه كه محرما خرج ميده..تازه هم رفته بودن مكه.
اره بابا..اون خواهرشه ديگه...سميه همون مو زرده...سانتافه قرمز..همون كه گرافيك خونده. يادته هروقت ما مي رفتيم 4 راه وليعصر ميديدمشون اونموقع يه پرايد سفيد هاچ بك داشت. آره موهاشم رنگ نداشت دماغشم عمل نكرده بود. كه چي..تو به اون چيكار داري اصلن..اون الان ميره مدرسه ايتالياييها..مي خواد بره فلورانس ادامه تحصيل بده.
مي گم تو بيا با اينا كار كن..اينا سر از بازرگاني و حمل ونقل در نميارن...نميخان مجتبي يه وقت دستشونو بذاره تو حنا..نه بابا از خودم نميگم كه..پيغام داده برات..گفته ماليم راضيش مي كنيم.
چي ...تازه به دورون رسيده..ازگل؟! كجاي كاري عمو..اره وايسا كار كن واسه خودت يه عمر واسه اينو اون ببينم آخرش كجا رو مي گيري..كار دارم كار دارم..حالا هر چي هست آخرش برا يكي ديگه كار مي كني.
اوندفعه هم حرفمو گوش نكردي دختره هم كه ولت كرد رفت كانادا..حالا هي وايسا منتظركارت درست شه بري امريكا.
نمي خواي بري..بيخيال شدي؟ ببينم اصلن چه گهي مي خواي بخوري..اين ماشينو بابات نخريده بود برات تو پول يه 206 داشتي بخري؟
نه خداييش چن ساله اينو سواري..دلت خوشه شاسي بلنده..بابا آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. تو در آمدت به پول بنزينت ميرسه الان؟
بابا بزرگ شدي ديگه , ول كن اين سوسول بازيا رو..نه پس اندازي نه چيزي..هر چي در مياري مي خوري.
اين اداهاي شما منو كشته..من از زمان دبيرستان بهت مي گفتم" خواهي نشوي رسوا..همرنگ جماعت شو". به خدا از اون موقع هم شماها همتون مختون 5 كار ميكرد.
من كاري ندارم...داوود آنتالياست..وقتي برگشت من قرارشو ميزارم..ببين من بايد يكي مطمئن براش جور كنم..شايد من برم در مغازشون...مي دوني كه حاج حسن شوهرخاله منه.
اگه اوضاع جور شه ..شايد سميه رو هم بگيرم..آره بابا داوود دل خوشي از اين داستان ايتاليا نداره..به هر حال درسته پولدار شده ولي غيرتش دست نخورده..اين حرفا رو خوش نداره.
آره چاكرتم...بهت زنگ مي زنم حالا ..چه شود..تو هم انقد نه نيار ما يه چيز از تو خواستيما بعد شونصدسال...يااااعلي
راستي فيلم ميلم چي داري..صحنه نداشته باشه ها برا دختر خالم مي خام..اكشن..كمدي هرچي..شب كي مي رسي خونه؟ آره ميام شب ازت مي گيرم
يه شب ميگم شبنم يكي از رفيقاشو بياره بريم لواسون..باز جا خال نديا.
قربون آقا. سر به ما بزن باشگاه
FIN
پي نوشت اول: ماجرا تقريبا حقيقي است. مكانها و نام افراد دستكاري شده.
پي نوشت دوم: مدرسه ما نمونه مردمي بود..همه جور آدم داشت از همه جا
پي نوشت سوم:راست ميگه بدبخت..اين آقا داوودا الان همه جا رو گرفتن....حالا لايه خارجيشون فرق داره با هم
French Connections UK
There’s a look on your face I would like to knock out
See the sin in your grin and the shape of your mouth
All I want is to see you in terrible pain
Though we won’t ever meet I remember your name
Can’t believe you were once just like anyone else
Then you grew and became like the devil himself
Pray to god I can think of a nice thing to say
But I don’t think I can so F.C.U.K you anyway
You are scum, you are scum and I hope that you know
That the cracks in your smile are beginning to show
Now the world needs to see that it’s time you should go
There’s no light in your eyes and your brain is too slow
Can’t believe you were once just like anyone else
Then you grew and became like the devil himself
Pray to god I can think of a nice thing to say
But I don’t think I can, so F.C.U.K you anyway
Bet you sleep like a child with your thumb in your mouth
I could creep up beside put a gun in your mouth
Makes me sick when I hear all the shit that you say
So much crap coming out it must take you all day
There’s a space kept in hell with your name on the seat
With a spike in the chair just to make it complete
When you look at yourself do you see what I see
If you do why the F.C.U.K are you looking at me
Why the F.C.U.K are you looking at me, me
Why the F.C.U.K are you looking at me
Why the F.C.U.K why the F.C.U.K are you looking at me
Why the F.C.U.K why the F.C.U.K are you looking at me
There’s a time for us all and I think yours has been
Can you please hurry up cos I find you obscene
We can’t wait for the day that you’re never around
When that face isn’t here and you rot underground
Can’t believe you were once just like anyone else
Then you grew and became like the devil himself
Pray to god I can think of a nice thing to say
But I don’t think I can so F.C.U.K you anyway
So F.C.U.K you anyway (Repeat x 11)
به قول دايي جان چيزي كه انتها نداره...خريته
زمستون بود..زمان امتحاناي آخر ترم..اونوقتا تهران هنوز هوا سرد مي شد.
ما جمع مي شديم دور هم كه مثلن درس بخونيم انقدر هم داستان جدي بود كه مثل اين بچه مدرسه اي ها قرار مي ذاشتيم با هم هم بريم دانشگاه
همه مون هم كه پاك مفلس بوديم..يه رنوي 5 هم نداشتيم! ( پرايد تازه اومده بود و يه جوري شده بود ماشين رايج بچه ها- در نتيجه من هنوزم رنوي 5 تهران 29 نوك مدادي رو دوست دارم)
يكي از بچه ها يك تويوتا سليكاي نقره اي داشت. نيشتون باز نشه..سيليكاي 76 ..ضبط هم نداشت ماشينش! از اكباتان ميومد و قرارداشتيم يه جايي وسط راه بياد دنبال ما.
قرار شد 10 صبح پل گيشا ( حالا مثلن- يادمه هوا سرد و گرفته بود صبحم بود به هر حال!)
من يه مرضي دارم كه هنوزم هست..سر وقت نمي تونم جايي برم..پس هميشه زودتر مي رم و همه مي گن چقدر فلاني جنتلمنه! چقد وقت شناسه و اينا.
طبق معمول من نيم ساعتي زودتر رسيدم..وايسادم منتظر! خطي ها هي مي گفتن آقا تجريش..همي من مي گفتم نه..هي مي گفتن كجا مي ري..هي مي گفتم منتظرم بابا جايي نميرم. تا يه شولت نوا كرم ( رنگشم يادمه) اومد و جلوتر از من نگه داشت.
من يه ذره نگاه كردم..ديدم يه دختره است..زياد ولي دقت نكردم..گفتم خب منتظر كسيه ديگه
اما منتظر كسي نبود..برگشت منو نگاه كرد..من هم مثل اسب آبي وايساده بودم بربر درختاي پارك ويو نگاه مي كردم. خلاصه يه مدت ديگه منتظر موند..بعد يهوه قييييژژژژ گازشو گرفت رفت.
من اومدم يه ذره پايين تر..يكي از اين مسافر كشا كه جوونتر بود اومد گفت اين براي تو وایساده بودا..منم گفتم نه بابا
خلاصه بروبكس رسيدن و رفتيم دانشگاه..امتحان داديمو و من اومدم بيرون كه بريم تجريش..منتظر وايساده بودم كه....
يك فروند خانم قد بلند لاغر با موهاي صاف و هاي لايت طلايي – كه اون موقع مد بود- و بوتهاي بلند خيلي شيك – كه اونموقع هر كسي بلد نبود بپوشه اومد از جلوي من رد شد..مكث كرد..يه نگاه چپ چپ بدي كرد..به حالت قهر برگشت و رفت پشت فرمون يك شولت نواي كرم نشست..دوستاش هم با كيفيتهاي مشابهي بهش پيوستن!
دسته جمعي يه نگاهي به ما كردن. بعد رفتن
نيما گفت اين دختره رو مي شناختي..چش بود..چيكارش كرده بودي حمال!من كه خودم تازه فهميده بودم كه چي شده..مثل اسب آبي سابق الذكر داستانو تعريف كردم.نيما ( كه خودش يه جورايي ميشد دكتر ناصرالكما) گفت واقعن به قول دايي جان چيزي كه انتها نداره خريته!
FIN
پي نوشت اول: آقا اين دانشگاه ما بزرگ نبود زياد..ولي من ديگه دخترو نديدم. نه خودشو..نه دوستاشو
پي نوشت دوم: مرده شور اين آموزش دانشگاهو ببره كه لااقل امتحاناي ما رو ننداخت يه ساعت
پي نوشت سوم: نمي دونم چرا فكر مي كردم خونشون امير اباده و چقدر خوشبينانه مدتها بالاي امير آباد بسكتبال بازي مي كردم!
چيكار كنم...آقا بدم مياد از اين آدمها
1- آدمايي كه هي مي گن من اينطور ..شركت ما اينطور...دانشگاه من اينطور..رشته من اينطور
2- آدمايي كه مي گن ...من بايد اولم بشم..اول نشم ولش مي كنم
3- آدمهايي كه دنبال چيزهاي"گرانبها" و خاص" هستند
4- آدمهايي كه همش دنبال جديد هر چيزي هستن
5- آدمهايي كه براي بقيه تعيين تكليف مي كنند
6- آدماي خود شيفته
بابا ...Get a life
Partagas
Don Jaime Partagás Ravelo
تو با ما چه کردی
البته ردبول و روسهای مهاجر به امریکا هم بی اثر نبودن
آیا من چیز خلم؟
حالا شما اینو ببین...........
Daniel 6:8
Now, O king, issue the decree and put it in writing so that it cannot be altered—in accordance with the laws of the Medes and Persians, which cannot be repealed."
Daniel 6:7-9 (in Context) Daniel 6 )